دلنوشته [ مهدیه لطیفی ]

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Diako
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
روزه ی انـدوه و مـوسـیـقـی گـرفـتـه ام ...


روزنـامـه هـا اگـر

خـبـر از پـریـشـانـی ِ زنـی دادنـد

کـه سـی سـالـگـی اش را

دسـتـی دسـتـی

کـمـر بـه بـر بـاد دادن بـسـتـه اسـت ،

سـیـاه نـپـوش ...


ایـن مـرگـــ هـا کـه مـرگـــ نــیـسـتـنـد

سـیـاه بـپـوشـی

یـا صــورتــی

تـوفـیـری بـه حـال ِ کـسـی کـه نـصـفـه نـیـمـه مــُــرده اسـت ،

نـدارد ! ...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نمی خـواهـد نقــاش خـوبی باشـی

ناشـیـانـه نقــاشـی کـن

مــرا شبیــه ِ پریــزاده هـا

خــودت را شـاهــزاده
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اینکــه هستـــــی..

اینکـه نـکند هستــــی ات نــباشـم...

معجـــزه ی چشــــــم های تـــو

معجـــــون آرامــش و تــــرس اسـت!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شـــاعـر کـــه بـاشـــی

دنیــا را در بقـــچه ای از یــاد می بــری

و تمام عمـــرمــی نشینــی به امــید یک اتــفاق خـــوب

که اتفــاقــا بهتر از همــه می دانــیکه نیــست

شـــاعر که بــاشی

دیوانه گـــی و دانــایی ات در هم می آمیـزد

و درکــــ نمی کنی

خـــودت هم حـــتی

خودتـــــــ را
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دلــم را

از کفـه ی تـرازویت پـس میگیرم

کفِ دستـم می گـذارم

و بـرایت تـرانـه ی خیـرپیش می خـوانم


راه بیـفت

دنیــا پـر از شهرهـایی ست

که دختـرک هـای بی بـهارش

تـو را نشـانه می روند

بی آنـکه عـاشق لبخنـدهـایت شـوند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
زبـان دارد مـگر "روز"!؟

دیـوانه شـده ام شـاید

که روزهـایـم زبـان باز کـرده

فحـش می دهنـد

به مـن

کـه فـروختـمشـان

بـه مـفت

که خلـوتشـان را آغشتـم

بـه تـو

که کـلافـه ام کـرده ای

با این کـلاف های در هـم تـنیده

که نـه سر دارنـد و نه تـه

کـه نه معلوم است دوست داشـتنت چـه رنگـی ست

نـه چشـم هـات


راستـی چشـم هـات چـه رنـگی بـود!؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بلند که می شوی
از روی خیالِ تنــم
دلـــــــــم می گیرد

دلـــم که می گیرد
بلنــــد می شــــوم
روی دستِ تـــــــو
و پیش از آنکه دوباره بر خیالِ تنم بخوابی
تمـــام این شهــــر را
در همین چند متر خانه جا می گذارم

بیــــرونِ این خانه
این سنگ هایی که به پایم می گیرند و
رفتن را درد آور تر می کند
همان هایی اند
که سرت به آن ها خواهــــد خورد !
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
این ابــرها

جایـی برای رفتــــن نـدارند...!

انـدوهِ تـــو بـر ســرم

لنگـرگــاهِ ابــــرهاسـت!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ایــــن شکستگی ها که شکستگی نیست
شکستگی یعنـــــی
دلتــــــــ
جیرینگ
جیرینگ
پایین بریــــزد
با هر قــــدمی که برمی داری

شکستگی یعنی
بس که بیخــــود شود همه چیــز
صبــح بیدار شوی
ببینی شبــــــــ است
نه دهانت بـاز بماند
نه بتـرسی
نه هیــــــــچ

لبخنـــد بزن هنـــوز
ایـــــن شکستگی ها
شکستگـــــی نیست !
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
پلـــه های کجا را
آب بریــزم؟
کدام شمعدانــی را
بر لبه ی کجا...!؟
چطور باید بفهمی
چه قــدر قدم هایت
اتفاق ِ روشنی ست؟

چطــــور باید
دوستت داشته باشـــــم
منــی که
مردان زیادی را دیده ام
تـــویی را که
زنــــان بسیاری را...!؟

حرمتِــــــ انتظـــــــار
بـــرای همیشه از دستِـــــــ عشـــق رفتـــــــــــ
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 1)
عقب
بالا پایین