دلنوشته [ مهدیه لطیفی ]

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Diako
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
مهره ی ماری که به گردن داری
بـــــــرای کُشتن مـــَـــن کافی ست
اسلحه ات را باز کن از کمر
بگذار کنار تخت
و بگذار ادامه ی این تصویر
ادامه ی ما
رفته رفته سیاه شود
و فونتی سفید بنویسد:

ایـــن پایـــــــان ماجــــرا نیـــست !
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دستِ آخر

آن کلاه به سر ِ سیگار به ل*ب ِ لعنتی

پیدا بشود باید

و باید

زندگی کنیم تمام فیلم ها را

...

اصلا هر چه می کشیم

زیر سر فیلم هایی ست

که نویسنده هایشان مُرده اند و نمی دانند

بذر چه نیازهایی را در ما کاشته اند

بی آنکه در دنیا

ابری باشد

برای رویاندنشان!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شـــــاه تـــوت دارد
تمام فصل های سال
بوته ی لبخندهایت
و سرانگشتـانـــــم
همیشه بنفش باشد باید
و اگر نـــه
اعتصاب ِ لبخند می کنم
و به هر دری که لحظه را به آینده می بَرد
قفل سنگینی می آویزم
تا شاه توت ها برسند !
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
رسم است
و جز این
قرآن خدا غلط می شود انگار
همین که هر بار
دو دقیقه مانده به دست هایت
ساعت می ایستد
و ساعت ساز می میرد!
...
می بینی!؟
بس که راس ِ ل*ب به ل*ب شدن با کاسه ها
تشنگی ماندنی شده است
به تمام آب ها
به تمام دست ها
شک دارم
خستگی ام را تازه نکن
از تو تا من سال های نوری راه است
که به هفته نکشیده
کاسه کوزه ها را می شکنیم
و ساعت ساز
نمی تواند ما را به هم برساند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
زنـدگـی داریـم تـا زنـدگـی

در تـو سکـونِ باشکوهـی هست

کـه تشویـش مـرا نـمی فهمـد

زنـدگی تـو را رامبـراند رنگ زده است

زنـدگـی مـرا ونـسان ونـگـوگ
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
چـشـم هـای تـو هـسـت ،

گـاهـی اگـر بـرق مـی رود !

چـشـم هـای تـو هـم کـه بـرونـد ،

عـصـای سـفـیـدی بـایـد خـریـد !
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
خستـگی همیشـه به کـوه کنـدن نیست

خستگی گـاهی همیـن حسـی ست

کـه بعد از هـزار بار یک حـرف را به کسی زدن

داری

وقتـی نـشنیده است!

وقتـی سـوار شده است

...

و سـوت آغـاز حـرکت قطـار

همـان سـوت پـایان بـازی ست
.
.
.
پ.ن: با اندکی تغییر در شعری از روزها پیش، که اتفاقا برای همین روزهاست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دستــت را به مـن نــزن!

دستـت را به منـــچ بزنـی زخـم ِ خسـتـگـی ام دهــان بـاز مـی کنـد

و بـنـد نمی آیــد ایـن خــون

کـه تـو بـا هـر نامــی که از در مـی آیــی

پرسـتـاری نـمـی دانـی..!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ایـن چـرخ خوردن ها

رقـص نیستنـد

مـا صبـح

زیر آوار بیـدار خواهیم شد

با تـو بودن

شبیــهِ سرگیجه هـای زن مستی ست

که حــال می کند

و حالـی اش نیست

زلـزلـه آمده است !
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من

اتفاق عجیبی وسط زندگی ات بودم

و تو

معمولی می مانی از فردا

حرف های معمولی

عشق های معمولی

زنان معمولی

...

معمولا

اتفاق ها

هر روز نمی افتند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 1)
عقب
بالا پایین