دلنوشته ♥ دلنـوشـتـه هـای حسـيــن پنـاهـی ♥

[Diako]

تا هستم جهان ارث بابامه
سلاماش
همه ی عشقاش
همه ی درداش و تنهایی هاش
وقتی هم نبودم...
مال شما

 

[Diako]

اگه دوست داری با من ببین
یا بذار باهات ببینم
با من بگو
یا بذار با تو بگم
سلامامون و
عشقامون و
دردامون و
تنهاییامون و

 

[Diako]

همان جا نشسته ام که می دانی

و تو

آن جایی نیستی که می دانم!

 

[Diako]

نيم ساعت پيش
خدا را ديدم
قوز كرده با پالتوي مشكي بلندش
سرفه كنان در حياط
از كنار دو سرو سياه گذشت
و رو به ايواني كه من ايستاده بودم
امد
اواز كه خواند تازه فهميدم
پدرم را با او اشتباهي گرفته ام

 

[Diako]

به خدا گفتم:

«بیا جهان را قسمت کنیم، آسمون واسه من ابراش مال تو، دریا مال
من موجش مال تو، ماه مال من خورشید مال تو ...».

خدا خندید و گفت:
«تو
بندگی کن، همه دنیا مال تو ... من هم مال تو ...»

 

[Diako]

ترس من از مردن و رفتن به آن دنیا

دیدن دوباره ی آدمهای این دنیاست

 

[Diako]

به دستانم نگاه می کنم !
خالی ُ خسته!
چقـــدر کتاب ورق زده ام!
چقدر نوشته ام!
چقدر فکر کرده ام!
پندارم این بود که ما هنوز به زندگی نرسیده ایم!
آری... کسی نبود که به ما بگوید
تا که ما همیشه ندانیم ،
همین کلک ِ زمان است تا بگذردُ بگذری!
و این چنین شد که گذشت ُ گذشتیم...
تو یادت می آیـــد؟

 

[Diako]

پس این ها همه اسمش زندگی است....

دلتنگی ها ،

دلخوشی ها ،

ثانیه ها ،

دقیقه ها....

حتی اگر تعدادشان ،

به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد

 

[Diako]

کهکشانها کو زمینم؟
زمین کو وطنم؟
وطن کو خانه ام؟
خانه کو مادرم؟
مادر کو کبوترانه ام؟
...معنای این همه سکوت چیست؟
من گم شده ام در تو یا تو گم شدی در من ای زمان؟!....
کاش هرگزآن روز از درخت انجیر پائین نیامده بودم!!
کاش!

 

[Diako]

تازه میفهمم بازی های کودکی حکمت داشت

زوووووووو.....

تمرین روزهای نفس گیر زندگی بود