خوب اونا حین دعا خواندن احضار میکننی مرده هست
اسمش شرافِ تهران زندگی میکنه
شوهرِ عمه ناتنیمه
اون دعوا نویسه
عمم سرش درد میکرد رفت پیشش
اون مرده ی کتاب و باز کرده تا به عمم دعا بده
عمم می گه وقتی کتاب و باز کرد و هر جمله رو که میگفت ی مرد دیگه کنار شراف میدیده