دوباره حرف دلم در گلوی لعنتی است
تمام ترسم از این آبروی لعنتی است

شبی میآیم و دل میزنم به دریاها
و این بزرگترین آرزوی لعنتی است

زمین چه می*شود ... آه ای خدای جادوگر!
بگو چه در پی این کهنه*گوی لعنتی است

زمان به صلح و صفا ختم می*شود، هرچند
زمین پر از بشر تندخوی لعنتی است

چگونه سنگ شوم تا مرا ترک نزنند
که هرچه سنگ در این سمت*وسوی لعنتی است ...

چگونه سنگ شوم وقتی عاشقم ... وقتی
همیشه در دل من های و هوی لعنتی است

به خود میآیم از آهنگهای تند نوار
که باز حاکی از «I love you» لعنتی است!!!

بس است! شعر مرا ناتمام بگذارید
زمان، زمانه*ی این آبروی لعنتی است
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
باز هم من زنده ام،آه ای خدا متشکرم
باز باران برغبار شيشه ها،متشکرم

بازهم بيدارى وخميازه و صبحى دگر
ديدن آينه و نور و صدا،متشکرم

بازهم يک سفره ويک چاى داغ و نان گرم
فرصت ديدار تو دراين فضا،متشکرم

بارديگر ميتوانم بوکنم از پنجره،
ياس خيس خانه همسايه رامتشکرم

گرچه دراين وقت پُر گهگاه يادت ميکنم
خاطرم جمع است ميبخشی مرامتشکرم

منکه بی تسبيح وبی سجاده ام ازمن بگير
اين غزل ها رابعنوان دعا متشکرم...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دلم یک باغ می خواهد که در یک عصر پاییزی
ببینم از غزل در اســتکانم چای می ریزی

تو را وقتی تصـور می کنم بی چتر می آیی
شبیه شاخه ی یاسی، که در باران دلاویزی

هوای هر دوسوی پنجره بعد از تو بارانی ست
دلم یکـریز می بارد (چه اقـرار غم انگیزی !)
.
قدم هرجا که بگذاری به هم می ریزی آنجا را
تو یک جـغرافــیای خاص داری، زلزله خیزی

شبیه بحث مرگ و زندگی یا مثل خون هستی
که محـتاج تو هسـتم مثل یک مرد دیالـیزی

چه یلداهای بسیاری تو را در خواب می بینم
که در آییـنه با موی بلــند خـود گلاویزی

هنوز از شـعرهایم بوی عطـر سیب می آید
و می دانم تو هم در خنده ات از سیب لبریزی

خزان! خش خش که می آیی از آن یار دبستانی
بـــــرای مرد پاییزی بیاور نـــــامه ای؛ چیزی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سُکــوتَمـ را بِبیـنـ دَرگیـــر بُغضمـ من یِکـَــمـ

امشـَــبـ اَز حـــالِ بــَـدمـ بایـــَد بِگـــویَمـ مـَنـ یِکـَــمــ

چشـــمِ مــَنـ اَز اَشـــکـ لَبـــریز اَسـتـ وَلـــی

روی لَبهـــایـَمـ هَنـــوز لبخَـــند جــا دارد یِکَـــمـ.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ایـن روزهـا وجـود مـرا حـس نـمـی کـنـی
فـکری بـه حـال ایـن زن دپـرس نـمی کـنی


حـتی بـرای دلخوشیـم شـب که مـی شود
یک شعـر عاشقانـه اس ام اس نمـی کـنی


احسـاس میـکـنم کـه بـه من بـی تـفاوتـی
یـادی از آن رفـاقـت خـالـص نـمی کـنی


گفـتم تـو هـرگز ایـن دل درهـم شکستـه را
درگـیـر ایـن قـبیـل حـوادث نـمی کـنی


"بــانـو" چـه کرده بـا تـو که یـک عمـر بـعد از او
حتـی تـوجهـی بـه پـرنـسس نـمی کـنـی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
چه گویم بغض می گیرد گلویم
اگر با او نگویم با که گویم

فرود آید نگاه از نیمه راه
که دست وصل کوتاه است کوتاه

نهیب باد تندی وحشت انگیز
رسد همراه بارانی بلاخیز

بسختی می خروشم: های باران!
چه می خواهی ز ما بی برگ و باران؟

بره*نه بی پناهان را نظر کن
در این وادی قدم آهسته تر کن

شد این ویرانه ویرانتر چه حاصل؟
پریشان شد پریشانتر چه حاصل؟

تو که جان می دهی بر دانه در خاک
غبار از چهرِ گلها می کنی پاک

غم دلهای ما را شستشو کن
برای ما سعادت آرزو کن
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
گیسوانت زیر باران، عطــر گندم زار… فکــرش را بکن!
با تو آدم مس*ت باشد، تا سحر بیدار… فکرش را بکن!

در تراس خانه رویارو شوی با عشق بعـد از سال ها
بوسه و گریه، شکوه لحظه ی دیدار… فکرش را بکن!

سایه*ها در هم گــره، نور ملایـــم، استکان مشترک
خنده خنده پر شود خالی شود هربار… فکرش را بکن!

ابـــر باشم تا کـــه ماه نقـــره ای را در تنــم پنهــان کنم
دوست دارد دورِ هر گنجی بچرخد مار… فکرش را بکن!

خانه ی خشتی، قدیمی، قل قل قلیان، گرامافون، قمر
تکیـه بر پشتــی زده یار و صدای تار… فکرش را بکن!

از سمــاور دست هایت چای و از ایوان لبانت قند را…
بعد هم سیگار و هی سیگار و هی سیگار… فکرش را بکن!

اضطراب زنگ، رفتم وا کنم در را، کـــه پرتم می کنند
سایه*ها در تونلی باریک و سرد و تار… فکرش را بکن!

ناگهان دیوانه خانه… ــ وَ پرستاری که شکل تو نبود
قرص ها گفتند: دست از خاطرش بردار! فکرش را نکن
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
به دریا می زنم, شاید به سوی ساحلی دیگر
مگر آسان نماید مشکلم را مشکلی دیگر

من از روزی که دل بستم به چشمان تو می دیدم
که چشمان تو می افتند، دنبال دلی دیگر

به هر کس دل ببندم بعد از این، خود نیز می دانم
به جز اندوه دل کَندن، ندارد حاصلی دیگر

من از آغاز در خاکم، نَمی از عشق می بینم
مرا می ساختند ای کاش، از آب و گلی دیگر

طوافم لحظه دیدار چشمان تو باطل شد
من اما همچنان در فکر دُورِ باطلی دیگر

به دنبال کسی جامانده از پرواز می گردم
مگر بیدار سازد غافلی را، غافلی دیگر
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
یک لحظه چشم دوخت به فنجان خالی ام
آرام وسرد گفت:که در طالع شما...

قلبم تپید، باز عرق روی صورتم نشست
گفتم بگو مسافر من میرسد ؟ و یا...

با چشمهای خیره به فنجان نگاه کرد!
گفتم چه شد؟ سکوت بود و تکرار لحظه ها

آخر شروع کرد به تفسیر فال من...
با سر اشاره کرد که نزدیکتر بیا

اینجا فقط دو خط موازی نشسته است
یعنی دو فرد دلشده ی تا ابد جدا

انگار بی امان به سرم ضربه میزدند
یعنی که هیچ وقت نمی آید او خدا؟؟؟

گفتم درست نیست، از اول نگاه کن
فریاد زد:بفهم رها کرده او تو را....
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
پرده برگیر که من یار توام
عاشقم عاشق رخسار توام

عشوه کن نازنما ل*ب بگشا
جان من عاشق گفتار توام

بر سر بستر من پا بگذار
من دلسوخته / بیمار توام

با وصالت ز دلم عقده گشا
جلوه ای کن که گرفتار توام

عاشقی سر به گریبانم من
مستم و مرده ی دیدار توام

گر کشی یا بنوازی بازم !
عاشقم یار وفـــادار توام
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین