عاشقانه‌ها | انجمن کافه نویسندگان

[Lidiya]

سنی ندارد عاشقی کردن

فرقی ندارد، کودکی، پیری

هروقت زانو را ب*غل کردی

یعنی تو هم با عشق درگیری

 

[Lidiya]

تو نیستی و خیابان

بدون تو سرد است

و کافه‌ ها که ندارند میز یک نفره …

 

[Lidiya]

اصفهان با آن همه وسعت

شده نصف جهان

یک وجب قد داری‌ و

کل جهانم گشته‌ ای …

 

[Lidiya]

دوباره زنده كن

اين خسته‌ خزان زده را

حلول كن به تنم

جان ببخش و جانان باش

 

[Lidiya]

دوستم‌ داشته‌ باش‌

از رفتن‌ بمان‌

دستت‌ را به‌ من‌ بده‌

که‌ در امتدادِ دستانت‌

بندری‌ ست‌ برای‌ آرامش‌

 

[Lidiya]

هرچه بیشتر فکر می‌کنم

کمتر به یاد می‌ آورم خودم را

پیش از عاشقت بودن!

الان دقیقا کیستم؟

ته‌ مانده‌ای از خودم

یا تمام تو ؟!

 

[Lidiya]

به ناچار عاشقت شدم

نه برای آنکه زیباترینی، نه

برای آنکه عمیق‌ ترینی

 

[Lidiya]

تو را دوست داشتم

چون به تو مبتلا بودم

تو را دوست دارم

چون به تو مبتلا هستم

تو را دوست خواهم داشت

چون به تو مبتلا خواهم بود

مثل صبح، مثل عصر، مثل شب

یک تکرار بی‌ اتمام …

 

[Lidiya]

می‌نویسم برایت دوستت دارم

نمی‌ دانم …

شاید نخوانی

شاید هم بخوانی

و بی‌ اهمیت از آن گذر کنی

اما من همین که

دوست داشتنت را تکرار می‌ کنم

برایم به معنای زندگی‌ ست

 

[Lidiya]

در تمام بن بست‌ های زندگی‌ ام

آغو*ش تو می‌ شود همان آسمان

که راهش باز است و بعد از آن

بن بست بی‌ معنی‌ ترین واژه می‌ شود