محفل ادبی [ حرف دل ]

برای من که پُرم
از فراق قصه نگو....

اگر کتاب تو باشی!

کتابخانه منم ...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سنایی
با او دلم به مهر و مودت یگانه بود
سیمرغ عشق را دل من آشیانه بود
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
جانی که داشتم من،
شد محوِ عشقِ جانان!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
خیال بباف ،
نفس بکش ،
کتاب بخوان ،
ذوق کن ،
به هر شکلی که میشود ..
زنده باش و
دستان زمخت زندگی را محکم بگیر..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دیگران رِهگُذَرَند در نظر چَشمانم ،
و تو پیوسته مرا جانیُ هم جانانی..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
هرچند می رود، بروم چای دم کنم
شاید کمی نشست...خدا را چه دیده ای
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
قلبت را در دستان خدا بگذار
بدون تردید دستان خدا بهترین محافظ برای قلب توست!..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من به بند تو اسیرم تو ز من بی خبری
مرحبا ؛ معرفت اینست که ز من می گذری
طعنه از غیر ندیدی که بسوزد دل تو
و بدانی که چه دردیست به خدا در به دری..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
جهانم را می سازم
حتی با دست خالی ...
وقتی که خدا
بهترین معمار زندگی من است
و چه خوب یاد گرفته ام
ساختن با ساده ترین ها را ...
وقتی که در سختی ها
ساده دل بستم
به خدای سختی ها ...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
در کوچه پس کوچه های معرفت
خیابانی ساخته ام از مهربانی
تا در تردد دل مردگی
مهر ببارد بر آسمان آدم ها ...
صدای چکاوک زندگی
طنین خوش امید است
تا آویزه گوش های پر از طعنه باشد
که انتهای خیابان مهر
خدا ایستاده است..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عقب
بالا پایین