انتهای کوچه درخت کاجی برف گرفته
کوچه خلوت انگار زمین مرده
بی هیاهو سرد و ساکت با چند عابر خسته
که قدم هایش حاکی از یک زندگی پسته
منم خسته کنار اون کوچه که بن بسته دارم
میبینم که یک پسر نشسته
که دستاشو برف گرفته و اون داره میلرزه
منه خسته میرم سمتش
اما میبینم که اون خودمنم که اینجا نشسته
و خیلی وقته با دنیا خدا حافظی کرده