[~ یـادداشـتـــ هـای تـلـخ نـویـس ~]

پایانی برای قصه ها نیست
نه بره ها گرگ میشوند نه گرگها سیر
خسته ام از جنس قلابی آدمها
دار میزنم خاطرات کسی را که مرا دور زده
حالم خوب است
اما گذشته ام درد میکند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شآعِر سآختی ....
از پسری کهِ هَمیشہ
انشآشو صفر میگِرِفت
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تمام راه های جهان
می رسانند من را به تو
این تویی که به هیچ راهی
نمی رسی به من
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بخدا قسم بر نمی گردم
اما لطفا
تو کمی برای ماندنم
اصرار کن
فقط یک کم
بخدا من بر نمی گردم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
✨خـاصترین مخاطب قلبم? ईह═─
✨بہ قــدر نفسهــایـم? ईह═─
✨دوســتت دارم? ईह═─
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دیوارها
همیشه متهم
به ایجاد فاصله هستند
اما دستهای دیوار ساز ما
خیلی زود تبرئه میشوند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
می کَنم الفبا را ، روی لوحه ی سنگی
واو مثل ویرانـــــی ، دال مثـل دلتنـــگی
بعد از این اگر باشم در نبود خواهم بود
مثل تاب بیـــتابی مثل رنگ بیرنــــــگی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
خدا می داند
چند نفر
همین ساعت ها
توی اتاقشان باران می آید
سیل راه می افتد و
فردا صبح
مجبورند با لبخند
تظاهر کنند
که هرگز دلشان
برای هیچ کسی تنگ نمی شود
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انتهای کوچه درخت کاجی برف گرفته
کوچه خلوت انگار زمین مرده
بی هیاهو سرد و ساکت با چند عابر خسته
که قدم هایش حاکی از یک زندگی پسته
منم خسته کنار اون کوچه که بن بسته دارم
میبینم که یک پسر نشسته
که دستاشو برف گرفته و اون داره میلرزه
منه خسته میرم سمتش
اما میبینم که اون خودمنم که اینجا نشسته
و خیلی وقته با دنیا خدا حافظی کرده
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
زبانِ حالِ دلم را کسی نمی فهمد
کتیبه هایِ ترک خورده خواندنش سخت است
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین