دفترچه خاطرات [ دفترچه خاطرات سارا مرتضوی ]

تو یه سری خونواده‌ها که میبینی همه‌شون شکست‌خورده و داغونن، هیچ کدومشون به هیچ جا نرسیدن و با همه قطع ارتباطن، هی هم از اینکه خیلی بلدن و بقیه بلد نیستن حرف میزنن، هیچ کاری هم نمیتونن انجام بدن فقط حرف میزنن، به اصطلاح لوزر واقعی...
اینا کسانی هستن که والدین سمی داشتن، والدینی که قدرت تصمیمگیری رو از بچه‌هاش گرفتن
 
16 مرداد 1404
چند ماهی هست که جنین برای کشف کردن چنگ میزنه، من مادر میدونم که اینکار به قصد اذیت کردن نیست، به قصد کنجکاویه، می‌خواد ببینه این چیه، این مو فلانی چیه، الان که با انگشت‌های کوچولوش انگار چشم رو کشف کرده ولی یه سری از آدم بزرگ‌ها واقعا نفهمن، نمیفهمن که با یه بچه یک ساله که تازه داره دنیا رو کشف می‌کنه طرف نه با یکی اندازه خودشون
من تلاشم رو میکنم که بفهمونم بهشون ولی مسخره‌تر آینه که همین چیز ساده رو هم نمیفهمن!!
میان هی به بچه من نکن بکن میکنن، هی انگشت براش تکون می‌دن که نه نه نه...

وااااای‌.... خدایا بهم صبر بده از این جماعت نفهم
 
عقب
بالا پایین