- تا ده دقیقه‌ی دیگه، روی نیمکتی تو امتداد خیابون، دو بلوک آن طرف‌تر از خانه‌تون، می‌نشینم.
او با احساس آسودگی خاطری سریع پاسخ داد:
- اونجا می‌بینمت.
او احساس می‌کرد اوضاع دارد بیش از حد پیچیده می‌شود که بتواند به تنهایی از پسش بربیاید. کارتر می‌دانست چه کار کند. اگر هاف و کرامر از او در مورد تعقیب هاف پیر مطلع می‌شدند، هر چه زودتر به مأموران باتجربه‌تر از او گزارش می‌دادند، بهتر بود.
کارتر هشدار داد:
-‌ وقتی دیدی روی نیمکت نشستم با من صحبت نکن. فقط کنارم بنشین و صبر کن تا مطمئن بشم کسی ما رو تماشا نمی‌کنه. وقتی اوضاع امن شد با تو صحبت می‌کنم.
-‌ فهمیدم.
او پاسخ داد.
- خداحافظ.
همین که با عجله کلاه و کتش را پوشید، تقریباً غرق در انزجاری از احساسات شد. دو روز پیش، دنیای اطرافش جایی بی‌خیال، دلپذیر، هرچند گاهی خسته‌کننده به نظر می‌رسید. حالا با لرز می‌دید که نقاب از چهره‌اش برداشته شده و برای اولین بار با تمام زشتی‌اش، مکانی پر از قتل و جاسوسی و دسیسه‌های مخفی، آشکار شده است. آدم‌های اطرافش دیگر کم و بیش عروسک‌های جالبی در دنیای بازی نبودند. آنها واقعیت‌های زنده‌ای بودند که برای خنثی کردن و غلبه بر یکدیگر نقشه می‌کشیدند و برنامه‌ریزی می‌کردند. تقریباً آرزو می‌کرد که خوابش آشفته نمی‌شد و با واقعیت‌ها بیدار نمی‌شد. تقریباً وسوسه شده بود که شغل جدیدش را رها کند.
سپس، یک بار دیگر، احساسی از شور میهن‌پرستی او را فرا گرفت. به برادرش فکر کرد که جایی در سنگرها می‌جنگید. او دیگر سربازان شجاع را در کشتی‌های بزرگ هادسون تصور کرد. او به یاد توطئه‌گران شیطانی با بمب‌های مرگبارشان افتاد که تلاش می‌کردند قبل از تقویت خطوط متفقین، پایان هولناکی برای همه آنها رقم بزنند. او همچنین به آن زیردریایی‌های ضد انسانی فکر کرد که همیشه در کار شیطانی خود بودند و توسط موجودات حیله‌گر و جاسوس درست در همین نیویورک، به احتمال زیاد توسط همان مردم همسایه، به سمت طعمه خود هدایت می‌شدند.
با ل*ب‌های زیبایش که مصمم و استوار به هم دوخته شده بودند، خانه را ترک کرد و با قدم‌های سریع به سمت شمال رفت. هر اتفاقی که می‌افتاد، او به کارش ادامه می‌داد. کشورش به او نیاز داشت و همین برایش کافی بود.
 
آخرین ویرایش:
فصل ششم
پیام گمشده

بعد از اینکه جین، کارتر را در داروخانه ترک کرد، او بلافاصله به کتابفروشی روبرو نرفت. کار کارآگاهی او از این نوع نبود. او به آرامی در گوشه خیابان قدم زد تا به دو دستیارش که آنجا منتظر بودند، راهنمایی‌هایی بدهد و سپس، با عبور از خیابان، جلوی ویترین کتاب‌ها ایستاد، گویی چیزی در آنجا توجه او را جلب کرده بود. در تمام این مدت، او با دقت مراقب هر کسی بود که به نظر می‌رسید به نحوی با هاف پیر مرتبط است. با اطمینان از اینکه ورودش دیده نمی‌شود، بی‌خیال وارد شد و شروع به بررسی جلدهای کتابخانه امانت کرد. تنها کارمند فروشگاه - یک زن جوان - در ابتدا پیشنهادهایی داد، اما وقتی به آنها توجهی نشد، او به کار خود یعنی ثبت حساب‌ها بازگشت.
به محض اینکه توجهش جلب شد، کارتر فوراً به انتهای قفسه‌ای که خانم استرانگ نشان داده بود رفت و کتاب پنجم را برداشت. با کمال تعجب، هیچ چیز پنهانی بین برگ‌ها پیدا نکرد. کتاب‌های دو طرف همان قفسه هم چیزی پیدا نکردند. او قفسه بالا و پایین را امتحان کرد. شاید خانم استرانگ در مسیر اشتباه کرده بود. کتاب‌های انتهای دیگر را بررسی کرد. چیزی آنجا نبود. به یاد آورد که دختر گفته بود از زمانی که او رمز را کشف و کپی کرده و زمان ورود او، هیچ کس به جز دو دختر وارد فروشگاه نشده است. اگر این دخترها پیام را نبرده بودند، فقط یک توضیح دیگر می‌توانست وجود داشته باشد - کارمند کتابفروشی حتماً آن را برداشته و در جایی پنهان کرده بود.
او به منظور شروع گفتگو پرسید:
- به نظر شما کدوم یکی از کتاب‌های جنگی بهتر هستن؟
زن جوان پاسخ داد:
- آقا، تعدادشان اینقدر زیاد هست که نمی‌شه گفت
چیزی در لحن صدایش باعث شد که او با دقت به او نگاه کند. لهجه‌اش مطمئناً انگلیسی یا احتمالاً کانادایی بود. چند سوال سنجیده به سرعت اطلاعاتی را آشکار کرد که او اهل لیورپول است و سه برادر در ارتش بریتانیا دارد. کارتر تصمیم گرفت که مشکوک شدن او به همکاری با مأموران آلمانی نامعقول است. فقط یک چیز دیگر می‌توانست اتفاق افتاده باشد. شخص دیگری - کسی که از توجه خانم استرانگ پنهان مانده بود - پیام رمزی را حذف کرده بود.
بی‌درنگ با او تماس گرفته بود تا با او ملاقات کند. از اینکه این کار را کرده بود خوشحال بود، زیرا آشفتگی آشکار او هنگام پاسخ دادن به تلفن، هم برایش جالب بود و هم گیج. او کمی مکث کرد تا به رئیس فلک گزارش دهد، سپس با عجله به سمت محل ملاقات رفت و اول به آنجا رسید. نیمکتی جدا از بقیه، جایی که دیوار از پیاده‌رو بیرون زده بود، انتخاب کرد و روی آن نشست، انگار که فقط رودخانه را تماشا می‌کرد. جین، طبق دستور او، وقتی رسید، بی‌تفاوت روی همان نیمکت نشست و بدون توجه به او، وانمود کرد که دارد نامه‌ای می‌خواند.
 
کارتر فوراً بلند شد و با تنبلی کش و قوسی به خودش داد،
انگار که می‌خواست آنجا را ترک کند، رو به خیابان کرد و با چشمان تیزبینش به همه رهگذران خیره شد. ظاهراً راضی، ناگهان نشست و برگشت تا با دختر کنارش صحبت کند.
گفت:
- خیلی خب، ، همه چیز امن و امان هست. حالا می‌تونیم صحبت کنیم.
جین فریاد زد:
- خیلی حرف‌ها برای گفتن دارم.
کارتر گفت:
اولاً، وقتی اون پیام رمزی رو دوباره گذاشتی، دقیقاً کجا گذاشتی؟
دختر با چهره‌ای رنگ‌پریده فریاد زد:
- چی! اونجا نبود؟ پیداش نکردی؟
کارتر سرش را تکان داد.
- حتماً همون جاست او اصرار کرد. مطمئنی کتاب درست را نگاه کردی؟ پنجمین کتاب از آخر، در قفسه دوم، در طبقه بالای فروشگاه.
-‌ اونجا نیست. من تک تک کتاب‌های اونجا، توی قفسه‌های بالا و پایین و اون سر قفسه رو هم نگاه کردم.
جین با قاطعیت فریاد زد:
حتماً فروشنده‌ی فروشگاه، اون دختر، اون پنهان کرده
-‌ این بعیدت اون دختر انگلستانی هست برادرش در جبهه متفقین می‌جنگند. می‌تونیم اون رو از این قضیه کنار بذاریم
-‌ خب پس کی دیگه می‌تونه اون رو برداشته باشه؟
 
کارتر به آرامی و با لحنی تأثیرگذار گفت:
- فقط یه جواب وجود داره. بین زمانی که تو پیام رو کپی کردی و زمانی که من تورو تو داروخانه دیدم، کسی وارد اون فروشگاه شده تو بهم گفتی که هیچ کس جز چند دختر وارد نشده آیا کس دیگری هم بوده؟ خوب فکر کن
جین با لحنی متفکرانه گفت:
- هیچ‌کس اونجا نبود، هیچ‌کس جز لون دو دختر با هم. هرگز به ذهنم خطور نکرده که به اونا مشکوک شم
-‌ چه شکلی بودن؟ تونستی اونارو شناسایی کنی؟
جین اعتراف کرد:
- من متوجه اونا نشدم. انتظار داشتم همکار آقای هاف یک مرد باشه
کارتر با قاطعیت گفت:
- اونا از تعداد زیادی جاسوس زن استفاده می‌کنن یادت نیست دخترها چه شکلی بودن؟
جین با حالتی متفکرانه گفت:
- یکی از اونا کلاهی با شکل عجیب و غریب، چیزی شبیه به کلاه تام با یک پر قرمز، به سر داشت
 
- چیزی تو را اینقدر عصبی کرد؟
او با دقت به حرفهای او گوش داد که میگفت هاف جوان را درست پشت سرش دیده که سهواً با صدای بلند گفته بود «کتاب پنجم»
با نگرانی پرسید:
- فکر میکنی حرفام رو شنیده و فهمیده درباره چی صحبت میکنیم؟ بلافاصله بعد از آن رفت.
امیدوارم این حقیقت را لو نداده باشم که آنها تحت نظر هستند
کارتر گفت:
- ما هنوز نمیتونیم چیزی بگیم احتیاط هایی که اونا انجام میدن و روشهای غیر مستقیمی که برای ارتباط باهم دارند نشون میده که همه جاسوسان آلمان دائماً طوری رفتار میکنن که انگار میدونن تحت نظر هستن
در واقع من فکر میکنم هر آلمانی تو این کشور چه جاسوس باشه چه نباشه نمیتونه متوجه نشه که همسایگانش اون رو زیر نظر دارن و خب ممکن هست متوجه این موضوع نشن
جین فریاد زد:
نمی فهمم چرا آقای فلک آقای هاف پیر را فوراً زندانی نکرد در اون صورت اون نمیتونست آسیب بیشتری وارد کنه یا پیامهای بیشتری در مورد نقل و انتقالات ما بفرسته
کارتر قاطعانه گفت:
- این کوچکترین فایده ای نداشت. نظارت بر حرکت کشتیهای ما و پخش اخبار تنها یکی از فعالیتهای بسیار اونا هست؛ جایی از این کشور یک شورای اصلی از توطئه گران آلمانی وجود داره که حرکات مخفی صدها شاید هزاران جاسوس و مأمور مخفی را هدایت میکنن، اونا کار خودشون رو به خوبی برنامه ریزی کردن. اونا افرادی دارن که تو کارخانه های کشتی سازی دولتی اعتصاب ایجاد میکننن و انواع مشکلات کارگری را دامن می زنن. بعضی دیگع مشغول ساخت بمب و ابداع روشهای شیطانی
 
برای از کار انداختن ماشین آلات کارخانه های مهمات سازی هستن تجارت پررونقی با گذرنامه های جعلی در حال انجام هست که جاسوسای اونا رو قادر میسازه تا تو پوشش تاجران آمریکایی رانندگان آمبولانس کارگران صلیب سرخ و غیره تو سراسر اقیانوس اطلس رفت و آمد کنن. بعضی دیگه از مأموران اونا هم مأمور شدن تا حمل و نقل ما يحتاج مورد نیاز آلمان را به کشورهای بی طرف ترتیب بدن اونا با نظارت دقیق به حمل و نقل اطلاعاتی رو جمع آوری میکنن که برای فرماندهان زیر دریاییهای آلمانی ارزشمنده. هر بار که هر نوع فعالیتى عليه خدمت اجباری یا جلسات صلح یا ناآرامی های ایرلندی ها وجود داره ردپایی از کار دست آلمانی ها را پیدا میکنیم ما اونارو از هم جدا و مهر و موم کردیم هر کارخانه بیسیمی که میتونیم تو آمریکا پیدا کنیم به جز اونایی که تحت کنترل مستقیم دولت هستن
فعال هست با این حال ما مطمئن هستیم که هر روز پیام های
بی سیم از این کشور به جایی شاید به مکزیک یا آمریکای جنوبی - میرت و از اونجا به آلمان احتمالاً از طریق اسپانیا رله میش به مقدار هنگفت پولی که برای تأمین مالی این
عملیات و تحت پوشش قرار دادن همه این جاسوسان لازم است فکر کن در حالی که ما سعی میکنیم نقشه های اونارو را موقع یافتن خنثی کنیم تمام تلاشهای ما دائماً معطوف به کشف کسی هست که سیستم لعنتی اونارو را کنترل و تأمین مالی
میکنه ما به ندرت یا هرگز هیچ یک از جاسوسانی رو که ردیابی میکنیم دستگیر نمیکنیم اما همچنان مراقب هستیم مراقب هستیم به این امید که دیر یا زود جاسوس اصلی گیرمون بیاد
جین با ناامیدی گفت:
- پس فکر میکنی که آقای هاف پیر یکی از جاسوسهای مهم باشه
-‌ ما هنوز نمیتونیم بگیم اون ممکنه فقط یکی از چرخ دنده ها باشه - شاید چیزی که اونا مأمور کنترل می نامن.
 
آلمان چهل سال هست که سیستم جاسوسی خودش رو بنا کرده و این سیستم فراتر از تصور هوشمندانه هست. کدهای اونا دشوارترین کدهای جهان هستن. سه سال و نیم طول کشید تا فرانسوی‌ها رمز ارسالی از فون بتمان هولوگ به بارون فون شون رو رمزگشایی کنن. زمانی که اونا اون رو در پاریس رمزگشایی کردن، آلمانی‌ها متوجه شده بودن که اونها چه کاری انجام می‌دن و کد رو تغییر داده بودن. به ندرت پیش می‌اد که هیچ یک از جاسوسان آلمانی چیز زیادی در مورد کاری که سایر جاسوسان انجام می‌دن، بدونن. افراد عادی صرفاً دستور می‌گیرن که برن و چنین کاری انجام بدن یا در مورد چنین چیزی اطلاعات کسب کنن. اغلب به اونا گفته نمی‌شه که برای چه کاری این کار رو انجام می‌دن. اونا دستورات خودشون رو به طور ضمنی و با جزئیات اطاعت می‌کنن و گزارش‌های خودشون رو تهیه می‌کنن، دستورات جدید می‌گیرن و به کار دیگری ادامه می‌دن. فقط شورای جاسوسی ارشد اونا تو اینجا می‌دونه که خلاصه تلاش‌های اونا به چه چیزی ختم می‌شه. دستگیری هاف پیر، یا دوازده نفر دیگر مثل اون. اون، تیمشون رو زیاد فلج نمی‌کرد. مردای دیگه ای به جای اونا گمارده می‌شدن و کار زشت ادامه می یافت.
جین با تأمل اصرار کرد:
- نمی‌دونم. به نظرم آقای هاف پیر خیلی بزرگتر از چیزی است که فکر می‌کنی. امروز صبح وقتی دنبالش می‌رفتم، به صورتش نگاه کردم. اون مرد بسیار باهوشی هست و من باید اون رو باسواد بدونم
کارتر اعتراض کرد:
- به سختی می‌شه از چنین مردی برای رسوندن پیام استفاده کرد. شاید حق با تو باشه. ما به اندازه کافی اون زیر نظر نداشتیم تا بفهمیم. هنوز هیچ چیزی از این جوون پیدا نکردیم. شاید اون رئیس واقعی گروه باشه. در هر صورت، اون کسی هست که رئیس مشتاقه تو اون رو زیر نظر داشته باشی. دوباره قراره ببینیش؟
دختر با کمی رنگ به چهره‌اش زد و سریع جواب داد:
- اوه، بله، فکر کنم. ازش خواستم که به دیدنم بیاد. فکر می‌کنم - در واقع مطمئنم - که میاد. می‌خوای کتابفروشی رو زیر نظر بگیرم ببینم پیام دیگه‌ای اونجا میذارن یا نه؟
 
کارتر گفت:
- نه. یکی از افرادم رو برای این کار گذاشتم. تو هم دنبال این جوان برو. بگو ببینم، پدرت ماشین داره؟
-‌ بله، اما برای زمستان آماده شده. به محض اینکه پدر بتونه یه راننده پیدا کنه، اون رو بیرون می‌آریم. راننده ما - همون که پارسال داشتیم - به خدمت سربازی رفته و الان راننده خوب کم پیدا می‌شه. چرا پرسیدی؟
کارتر با قاطعیت گفت:
- من یه راننده برات پیدا می‌کنم.
-‌ منظورت - جین مکث کرد - یک کارآگاه؟
کارتر پوزخندی زد.
- یه مامور مثل من و تو. کی-۲۷ یه راننده و مکانیک متخصص با معرفی‌نامه‌های خوبه. آخرین کارش تو کمیسیون عالی بریتانیا بود و اونا ازش تقدیرنامه‌های خوبی گرفتن.
-‌ می‌خوای چیکار کنه؟
-‌ رانندگی با ماشین استرانگ بهانه خوبی برای حضور اون تو اطراف بدون ایجاد سوءظن هست. اون حتی ممکنه گاهی اوقات برای گرفتن سفارش یا انجام تعمیرات جزئی تو آپارتمان به طبقه بالا بیاد. روزی، با فرض اینکه همسایه‌ها همه بیرون باشن، حتی ممکن هست موفق بشه یک دیکته بنویسه تا شما بتونید تو اتاق خودت بشینی و تمام اتفاقات و صحبت‌های هاف‌ها را بشنوی. این خیلی کمک می‌کنه. اگر اون رو در حال پرسه زدن تو راهرو گیر بندازن، این واقعیت که اون راننده شما بوده، بهانه‌ای برای جرمش رو فراهم می‌کنه. فکر می‌کنی می‌توانی این مشکل رو با پدرت حل کنی؟
-‌ مطمئنم. کی می‌تونه بیاد؟
-‌ هر چه زودتر، بهتر -- تا امشب -- تا فردا.
 
- امشب موقع شام به بابا می‌گم که یه راننده‌ی خوب پیدا کردم و ازش خواستم امشب ساعت هشت بیاد
کارتر گفت:
- بسیار خب. اون ساعت هشت میاد و فراموش نکن که روزی یه بار به رییس گزارش بدی
-‌ فراموش نمیکنم
کارتر گفت:
-‌ و اگه اتفاق غیرمنتظره افتاد و به کمک نیاز داشتی، به اون پرستاری که داره میاد خوب نگاه کن
جین با کنجکاوی برگشت تا دختر چاق و چله‌ای را که لباس پرستاریِ رنگ و رو رفته‌ای پوشیده بود و کالسکه‌ای بچه را در پیاده‌روِ همان نزدیکی می‌چرخاند، ببیند. دختر که متوجه حضور خودش شد، ایستاد و با علامتی از طرف کارتر، گروهش را به سمت جایی که ایستاده بودند، هدایت کرد.
کارتر گفت:
- K-22، می‌خوام K-19 را به تو معرفی کنم.
دو دختر با جدیت، در حالی که سر تکان می‌دادند، یکدیگر را بررسی می‌کردند.
کارتر اضافه کرد:
- اون همیشه یخ پاپیون آبی به گردنش می‌بنده بنابراین می‌تونی اون رو از روی اون بشناسی
دختر دوباره با لبخند سر تکان داد و کالسکه را به سمت بالای خیابان هدایت کرد.
جین با اشتیاق پرسید:
- اون کیه؟
و رو به کارتر کرد.
مأمور گفت:
- فقط K-22، و تنها چیزی که اوم در مورد تو می‌دونه اینه که K-19 هستی. ما تو این سرویس بیشتر به همین شکل کار می‌کنیم. هر چه یک مأمور کمتر در مورد دیگری بدونه بهتره چون چیزی رو که نمی‌دونی نمی‌تونی در موردش حرف بزنی.
جین با اصرار پرسید:
- اصلاً اسمم رو نمیدونه؟
 
- شاید خودش وقتی داشته هاف‌ها رو زیر نظر می‌گیره، فهمیده باشه، اما ما بهش نگفتیم. هیچ‌کس تو ارتش نمی‌شناسه، جز من و رئیس - و البته اگه کی-۲۷ شغل راننده رو قبول کنه، باید بدونه.
-‌ اسمش چیه؟
کارتر با لحنی جدی گفت:
- هنوز نمی‌دونم. معرفی‌نامه‌هاش رو ندیدم، بنابراین نمی‌دونم با چه اسمی نوشته شده‌. امشب که گزارش داد، می‌تونی بفهمی که باید چه اسمی روش بذاری.
جین که از تصور اینکه کسی را در خانه دارد که بتواند کارهایش را با او در میان بگذارد، احساس آسودگی می‌کرد، پاسخ داد:
- حتماً این کار رو میکنم
و همانطور که پیش‌بینی کرده بود، در جلب توجه پدرش به موضوع راننده جدید، مشکلی نداشت. آقای استرانگ چند روزی بود که تلاش می‌کرد راننده‌ای پیدا کند، اما موفق نشده بود.
- شما میگی اخرین محل کار این مرد تو کمیسیون عالی بریتانیا بوده
-‌ یکی از دخترها داشت به من می‌گفت. ازش خواستم بهش بگه امشب ساعت هشت بیاد اینجا. هر لحظه ممکنه اینجا باشه.
در حال حاضر کاندیدای این مکان اعلام شده
خدمتکار هنگام آوردن او به داخل گفت:
- آقای توماس دین برای بررسی موقعیت راننده. و در حالی که پدرش از او سوال می‌کرد، جین با دقت او را بررسی کرد.
او تصمیم گرفت که او نمی‌تواند بیشتر از سی سال سن داشته باشد، و صدایی که با آن به سوالات پدرش پاسخ می‌داد، مطمئناً لحنی فرهیخته بود. اگر می‌فهمید که او دانشجوی دانشگاه است، ذره‌ای تعجب نمی‌کرد. حتی در لباس فرم مرتب راننده‌اش، کاملاً یک جنتلمن
 
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 60)
عقب
بالا پایین